بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۹: زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد که مشوش بود آنکس که درآتش باشد بر دلم نقش گرفته است خیال رخ دوست منزل اوست دلم خواست منقش باشد شاه شطرنج غم عشق تو تا شد دل من مات در پیش رخت آمده درکش باشد مبتلا شد به بلا گر دل ما خوشحالیم عاشق روی تو باید که بلاکش باشد چشمت از راست کشد طره ات از چپ به میان بر سر خته دلم این چه کشاکش باشد ترسم از اینکه ببرند سر زلف تورا بسکه در کشور شه رهزن وسرکش باشد خواستم چاره درد دل خود را ز طبیب گفت بوس از لب یار و می بی غش باشد خویش راخودکشم و خوشدلم از کشتن خویش دلت از قتل بلنداقبال ار خوش باشد بلند اقبال