بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۱: شیری است عشق کز بر او کس گذر نکرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیری است عشق کز بر او کس گذر نکرد تا شیر دل نیامد وتا ترک سر نکرد دلبر مرا ز حسرت لعل لبان خویش خونی دگر نمانده که اندر جگر نکرد مژگانی آن نگار چو چنگال شیر داشت دل شیر گیر بود که از او حذر نکرد یا بید بود یا که نه بختم سعید بود کاخر درخت آرزوی من ثمر نکرد آهن مگر نه آب ز آتش همی شود پس آه ما چرا به دل او اثر نکرد چشمت ز مژه با دل من آنچه میکند فصاد با رگ کسی از نیشتر نکرد دیدی که شمع چون پر پروانه را بسوخت خود همچنان بسوخت که شب را سحر نکرد زاهد نگر که گفت چنین وچنانم کنم هیچ اعتنا به حکم قضا وقدر نکرد در عاشقی چو من نشد اقبال کس بلند تا تن به پیش بار ملامت سپر نکرد بلند اقبال