بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۶۱: مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است با سر زلفت حدیث اومطول گشته است دروجود جوهر فرد اشتباهی داشتم از دهانت پیش من اکنون مدلل گشته است چشمت ار دارد مژگان لشکر افراسیاب هم دل من از دلیری رستم یل گشته است ای بت شکر لب شیرین سخن کز هجر تو انگبین در کامم از تلخی چو حنظل گشته است بی رخ چون مشعلت دنیا به چشمم تیره شد گر چه این دل در برم سوزان چومشعل گشته است ساقیا می ده که مفتاحش بوددر دست دوست دراگر میخانه را دید مقفل گشته است یار باشدما وما اومنعم از عشقش کند زاهد بیچاره را بنگر که احول گشته است تیغ خونریزی که دارد یار از ابرو هر کجا این بلنداقبال اوبنشسته مقتل گشته است بلند اقبال