بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۵۱: گفتم چه علاج است مرا گفت وصال است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم چه علاج است مرا گفت وصال است گفتم به وصال تو رسم گفت خیال است در هجر رخ دوست مرا عمرفزون شد روزیش چوماهی شده ماهیش چو سال است گفتم که صبوری کنم از هجر دلم گفت از من مطلب صبر که این امر محال است لب تشنه چنانم به وصالش که توگوئی مستسقیم و او به مثل آب زلال است از کوکب بختم نشد آگاه منجم کورا چه بود نام که دایم به وبال است از زهره جبینی است که چشمم چو سهیل است ز ابروی هلالی است که قدم چوهلال است آشفته دلی های من آمدهمه زان زلف گر حال و حظی هست مرا ز آن خط وخال است گیرد خبر ازحال من ار یار بگوئید کز مویه چو موئی شده از ناله چو نال است اقبال من از عشق رخ دوست بلند است نه از زر و سیم است نه ازمنصب و مال است بلند اقبال