افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴: به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را که به پادشه بگوید سخن من گدا را بود آرزو همینم، که نهد قدم به چشمم همه زین غمم که مژگان خلد آن عزیز پا را رخ و لعل و زلف او را گل و قند و مشک گفتم به عتاب گفت: کم گو سخنان ناروا را به دو زلف عنبرینش ختن و ختا چه گویم، که نبخشد آن گناه و نپذیرد این خطا را به خدنگم ار بدوزی، نبرم علاقه دل که به جان خریده ام من همه ناوک بلا را چو صبا ز زلفت آرد سحر ار به من نسیمی همه بنگری مشوش، سحر من و صبا را ز تو از صبا حدیثی، دل من شنید و خون شد که مباد از تغافل، که رها کنی جفا را شده زآن مشوش افسر، سر زلف آن پری رو، که دهد مگر قراری، دل بی قرار ما را افسر کرمانی