سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه عاقل را یک اشارت بس است. زیرا در او آن حالت هست، بی آنکه بگویند میداند. چنانکه دو شخص بر قضیۀ دراز واقف باشند، بیک اشارت یکی تمامت قضیه را دیگری معلوم کند، لیکن کسی را که در آن قضیه وقوفی نباشد برمزی تمامت را کی توان معلوم کردن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بلکه خود بی اشارتی معلوم ز آنکه اندر نهاد او آن را جان او بود در جهان الست همچو ماهی درون آن دریا با عزیزان بهر طرف در سیر بی زبان و دهان بهم گویان چون که از امر اهبطوا آن جان در تن آب و گل قرار گرفت شد فراموشش آن ز صحبت تن چونکه رمزی دهند از آن یادش زانکه ز اوّل وقوف داشت از آن بسته بود آن بیاد آوردی آیدش یاد از آن جهان قدیم آن وطنگاه و موضع مألوف لیک هر گو ندیده است آن را زین جهان رسته است چون حیوان گر کنی شرح پیش او صد سال اندر او هیچ آن اثر نکند با چنین شخص گفتن بسیار هیچ فهم سخن کند دیوار لیک میگو علی العموم سخن شود او را تو گر کنی مکتوم پیش از این در ازل نهاد خدا زان می و جام جاودانی مست بی شب و روز در وصال و لقا در جهانی که ره ندارد غیر بی سر و بیقدم بهم پویان آمد و بسته شد در این زندان از چنان دولتی کنار گرفت گشت مشغول مال و بچه و زن دو جهان پر شود ز فریادش لیک پیشش حجاب بد نسیان تا که سر بر زند چنین دردی آن می صاف و آن شهان ندیم وان سخنهای بی ظروف حروف آنچنان دوروگشت و جولان را چه خبر باشدش ز عالم جان وصف حسن جلیل بی ز زوال یک سخن زان بگوش درنکند چون سخن گفتن است با دیوار گر بگوئی تو اندک و بسیار نورها میفشان ز علم لدن سلطان ولد