سلطان ولد
مثنوی ولدی
بیان آنکه مرغ بپر پرد و آدمی بهمت. هر کرا همت عالی نباشد همچون مرغی است بی پر و بال و هر کرا همت عالی باشد دلیل است که پر و بالش قوی است، که الطیر یطیر بجناحیه فی الجهات و الادمی یطیر بجناح همته عن الجهات فی فضاء الذات و الصفات، و در تقریر آنکه اوصاف اولیا جهت آن گفته میشود تا مستمعان در طلب ایشان کوشند. زیرا که نزدیکترین راه بخدا صحبت اولیاست. آنچه از صحبت ایشان بروزی حاصل شود در سالها بجهد خود میسر نگردد و محال است که تا آسمان و زمین باقی است وجود ایشان نباشد. و خود عالم برای وجود ایشان آفریده شده است چنانکه میفرماید که لولاک لما خلقت الافلاک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پر و بال است همت انسان مرغ برد بپر بر اوج هوا مرغ پرد مدام سوی جهات آن پریدن بود بسوی ممات خنک آنرا که همتش باشد غیر عشق خدای را نخرد گذرد خوش ز فرش و عرش علا رست از لا هر آنکه در الا ماند باقی در آن جناب قدیم بی نشان گشت و از نشان برهید پر همت عطای مردان است هرکرا ایزد آفرید سعید جز خدا را نخواست در دو جهان گشت او را مقام مقعد صدق پر بکتمر کریم الدین اندر این دور اوست صاحبدل بهر عید وصال آن سلطان رمز موتوا ز مصطفی چو شنید از خودی مرد و زنده شد ز خدا خلق را دستگیر نیست جز او هرکه او را محب و یار بود همتش بر هر آن که شد مصروف هر که اصغا کند از او اسرار یادگار حسام دین ما را هر که زان فوت در دها دارد هله زان پیش کاین شود هم فوت روز و شب در رضای او کوشید تا ز تیغ اجل شوید آزاد تا شود عمرتان برون از عدّ در نعیم بقا شوید مقیم بی نظیر است در جهان امروز گر ز ماضی و حال میگویم ذکر عیسی و موسی و عمران ذکر منصور و ادهم و کرخی ذکر هر را هرو که گفتم من نیست مقصود از اینهمه گفتار ذکر ماضی ز عاشقان نه رواست گفت عاشق همیشه از نقد است در حدیثش اگر عدد باشد در نبی شرح انبیاء گزین هر یکی را جدا ثناها گفت خلق وخلقی که بود هر یک را قصد حق زان همه محمّد بود اصل او بود در فروع و اصول حمد او کرد در ثنای رسل مرد بیهمت است چون حیوان مرد پرد ورای ارض و سما مرد پرد بسوی ذات و صفات وین پریدن بسوی آب حیات دل و جان در ره خدا پاشد هرچه پرده است بهر حق بدرد رود از لا روانه در الا یافت حق را ورای ارض و سما تا ابد در نعیم وصل مقیم در معانی شد از صور بجهید رسته آن پر ز نور یزدان است بر خدا هیچ چیز را نگزید جن فدا کرد در ره جانان کوششش چونکه بود از سر عشق هست اندر زمان ولی گزین نفس را کرده بهر حق بسمل کرد او گاو نفس را قربان حلق تن را بتیغ عشق برید مردۀ زنده اوست در دو سرا اندر این عصر امیر نیست جز او کار او عاقبت تمام شود شود او چون جنید و چون معروف گرددش فهم کوست از احرار اوست امروز در جهان یارا یافت درمان چو رو بدو آرد برهانید خویش را از موت می جانی ز جام او نوشید تا دهید از جهان کون و فساد در جهانی که نیست آن را حد با خدا یار و همنشین و ندیم نیستش مثل در زمان امروز اوست مقصود از این تکاپویم همه را شرح حال او میدان ذکر ذوالنون و احمد بلخی ذکر جمله گزیدگان ز من غیر اوصاف آن نکو کردار ماضی و آتی از جهان فناست هرچه جز نقد پیش او فقداست قصد او زان عدد احد باشد گرچه فرمود حق عیان و مبین بنمود آشکار سر نهفت شرح کرد و ستود هر یک را ور نه لولاک از چه رو فرمود زانکه ازو زادهم وصول و فصول که توئی قطب و مقتدای رسل سلطان ولد