سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه از خدا ترسیدن مقام بزرگ است که المخلصون علی خطر عظیم، هرگز موش از شیر نترسد، ترس موش از گربه باشد. اهل دنیا موش صفتاند چه مرتبۀ آن دارند که از خدا بترسند. بلکه ترسشان از شحنه و عسس باشد که جنس ایشان است و در تقریر آنکه عقل ترازوی این جهان است، مرد بیعقل را تمیز نباشد، مردار را از پاک نداند. و باز عقل تنها تمییز کلی ندارد مگر درد حق باوی یار شود، آن درد عقل را تمییز راست بخشد تا تواند راه خدای تعالی را بریدن و بمنزل وصال رسیدن. درد عقل را آلت خود گرداند در طلب عقبی و ملاقات خدا.
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از خدا جز ولی کجا ترسد نرود موش پیش گربه دلیر لایق گربه است موش پلید خوف خلقان ز شحنه و عسس است هیچ گوساله ترسد از مردم هر کرا عقل بیش خوفش بیش خوف و دهشت وظیفۀ خرد است عقل باید که تا کند تمییز باز تمییز عقل نیست تمام عقل با درد چون قرین گردد عقل بی درد رهبر دنیاست عقل را درد بخشد آن دیده دائماً با خدا شود مشغول همت پست او شود عالی بر سر چرخ با ملک تا زد مصحف عشق را ز جان خواند مالک ملک جاودان گردد این شود بلکه صد چنین ای جان کی کند کفک بحر را پیدا مرغ آبی نخواهد الا آب بستر ماهیان از آب بود غیر آب ار شکر بود بجهان اولیا ماهیاند و حق دریا غیر دریا بنزد ایشان لاست مورکی کی ز اژدها ترسد لیک بی ترس میرود بر شیر نکند قصد موش شیر عنید آنکه ترسد ز حق غریب کس است یا رضیعی ز مار و از کژدم پیش نادان یکی است مرهم و ریش بیخرد بیخبر ز نیک و بد است فرق داند میان خوار و عزیز زانکه بی درد عقل باشد خام بعد از آن رأی او متین گردد چون رسد درد حیدر عقبی است که گزیند ره پسندیده می نگردد قرین نفس فضول نهر اسد ز شاه و از والی هر نفس رایت نو افرازد کی کند فهم آنچه او داند در مکان شاه لامکان گردد نشود حال او بشرح بیان چونکه پرده است آب صافی را زانکه باشد ورا ز خاک عذاب آبشان نقل و هم شراب بود زهر باشد یقین بر ایشان دائماً بحرشان بود مأوی بحر لاشان مقدم در الاست سلطان ولد