جامی هروی
سلامان و ابسال
بخش ۵۹ - حکایت گفتن وامق به آن که پرسید مقصود تو از این جست و جوی چیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خورده دانی گفت با وامق به راز کای ز داغ عشق عذرا در گداز می بری عمری به سر در جست و جوی چیست مقصودت ز جست و جو بگوی گفت مقصود آنکه با عذرا به هم روی خویش اندر یکی صحرا نهم در میان بادیه گیرم وطن بر سر یک چشمه باشم خیمه زن دوست زانجا دور و دشمن نیز هم جان ز خلق آسوده و تن نیز هم گر روم هر سو دو صد فرسنگ بیش نایدم از آدمی دیار پیش دیده گردد مو به مو اعضای من قبله رویم شود عذرای من با هزاران دیده رو سویش کنم تا ابد نظاره رویش کنم بلکه از نظاره هم یکسو شوم وز دویی آزاد گردم او شوم تا دویی باقی بود دوری بود جان اسیر داغ مهجوری بود چون نهد عاشق به کوی وصل گام جز یکی می در نگنجد والسلام جامی هروی