جامی هروی
سلامان و ابسال
بخش ۲۸ - حکایت سلیمان علیه السلام و بلقیس که از مقام انصاف سخن گفته اند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود بلقیس و سلیمان را سخن روزی اندر کشف سر خویشتن هر دو را دل بر سر انصاف بود خاطر از رنگ رعونت صاف بود گفت شاه دین سلیمان از نخست گر چه بر من ختم ملک آمد درست در نیاید روز و شب کس از درم تا من از اول به دستش ننگرم کو چه تحفه بهر من آرد به کف کش فزاید پیش من عز و شرف بعد ازان بلقیس از سر نهفت زد دم و از حال خویش این نکته گفت کز جهان بر من جوانی نگذرد کاندر او چشمم به حسرت ننگرد در دلم ناید که ای کاش این جوان بودیم دمساز جان ناتوان این بود حال زنان نیک خوی از زن بدخو نشاید گفت و گو خواجه فردوسی که دانی بخردش بر زن نیک است نفرین بدش کی زن بدگونه نیک آیین بود پیش نیکان در خور نفرین بود جامی هروی