سلطان ولد
ولدنامه
بخش ۸ - در بیان آنکه حق تعالی دو دریا آفریده است یکی از نور و یکی از ظلمت و برزخ معنوی میان آن دو دریا کشیده است که آمیختنشان بهمدیگر ممکن نیست همچون آب و روغن که در یک قندیل باشند و بهم نیامیزند مدد اهل تقوی و انبیاء و اولیاء و ملائکه از آن دریای نور است و مدد مشرکان و شیاطین و نفوس بدان از دریای ظلمت است که بهم چفسیدهاند و نمیآمیزند که مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان.
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بشنو این را ز نص ای دانا که ز یزدان دو بحر شد پیدا یک پر از شهد و قند و نرمی و لطف یک پر از زهر و قهر و کلی عنف یک دهد خاره یک دهد نسرین یک بود تلخ و یک بود شیرین یک بچرخت برد یکی بزمین یک بکفرت کشد یکی سوی دین مرج البحر گفت در قرآن هر دو با هم مقیم یلتقیان برزخ معنوی میان دو بحر تا نیامیزد آنچه لطف بقهر مثل آب و روغن اند بهم یک نگردند همچو شادی و غم گرچه هر دو بیکدیگر مانند لیک دانم که عاقلان دانند کان ترا همچو گرگ و مار کشد وین بزودیت سوی ی ار کشد هرچه ماند بهم نباشد یک آنکه یک بیند او بود در شک زهر و تریاق اگرچه یکسان اند عاقلان فرق هر دو را دانند هر دو را طعم اگرچه زشت بود هر که داناست کی ز راه رود داند او کان بود کشنده وبد وین کند تیغ فهم او را رد زان رسد درد و زین رسد درمان زان بودموت و ز ین حیات وامان باز گردم بدانچه میگفتم در نطق و سکوت میسفتم خمشی در دلت چو دریائیست در درون بی حروف گویائیست باز بر تر ز سینه در بیچون یک جهانی است بی درون و برون مشرقش را نشد حدی پیدا مغربش نیست زیر و نی بالا عرصه اش بیکنار و بی پایان درگهش را ک س ی ندیده کران نیست آنجا سکون و نی حرکت نی خرید و فروش صد برکت ماه و مهر عقول بی چرخ است مهر و ماه زمانه چون مرخ است مرخ از آن گفتمش که آن فانی است ماه و خورشید آسمان فانی است مرخ سوزد نماند از وی چیز چرخ و مهر و مهش نماند نیز پس بمعنی است یک چه چرخ و چه مرخ هر دو را یک بود بمعنی نرخ غیر وجه الاله یا غافل مثل الن ح م فی الضحی آفل هول باق و غیره فان من بعید و من فتی دانی خالق الروح قبل ذا التکوین جسمنا من سلالة من طین آخر الامر یهدم الاج س ام قس علیها العقول و الافهام غیره فی الوجود لایبقی ثم فی الحشر یحشر الموتی جانها نیست گردد و تنها ذات حق ماند از جهان تنها مهر و ماه عقول پاینده است در جهان صفات تابنده است نبود در حقایقش تابان جز جمال لطیف الرحمن سلطان ولد