جامی هروی
سلامان و ابسال
بخش ۲ - حکایت آن کرد که در انبوهی شهر کدویی بر پای خود بست تا خود را گم نکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کردی از آشوب گردش های دهر کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر دید شهری پر فغان و پر خروش آمده ز انبوهی مردم به جوش بی قراران جهان در هر مقر در تک و پو بر خلاف یکدگر آن یکی را از برون عزم درون وان دگر را از درون میل برون آن یکی را از یمین رو در شمال وان دگر سوی یمین جنبش سگال کرد مسکین چون بدید آن کار و بار از میانه کرد جا بر یک کنار گفت اگر جا بر صف مردم کنم جای آن دارد که خود را گم کنم یک نشانه بهر خود ناکرده ساز خویشتن را چون توانم یافت باز اتفاقا یک کدو بودش به دست آن کدو بهر نشان بر پای بست تا چو خود را گم کند در شهر و کو بازیابد چون ببیند آن کدو زیرکی آن راز را دانست و زود در پیش افتاد تا جایی غنود آن کدو را حالی از وی باز کرد بر تن خود بست و خواب آغاز کرد کرد چون بیدار شد دید آن کدو بسته بر پای کسی پهلوی او بانگ بر وی زد که خیز ای سست کیش کز تو حیران مانده ام در کار خویش این منم یا تو نمی دانم درست گر منم چون این کدو بر پای توست ور تویی این من کجایم کیستم در شماری می نیایم چیستم ای خدا آن کرد بی سرمایه ام از همه کردان فروتر پایه ام ده ز فضلت رونقی این کرد را کن ز لطفت راوقی این درد را تا زهر آلایشی صافی شوم اهل دل را شربتی شافی شوم جامی آسا یک به یک را شادکام خم خم ار نبود رسانم جام جام ور به من این مکرمت باشد بدیع خواجه کونین را آرم شفیع جامی هروی