سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۳۹۸: تا گرفتم خو به سحر نرگسش جادو شدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا گرفتم خو به سحر نرگسش جادو شدم گوشه چشمی ز خالش دیدم و هندو شدم دوریی زنجیر رسوا می کند دیوانه را تا ز دستم رفت زلف او پریشان گو شدم ژنده پوشیدن نگردد جمع با تن پروری خرقه پشمینه کردم تا به بر چون مو شدم جز پریشانی زلف او نصیب من نشد عمرها چون شانه خدمتگار آن گیسو شدم از دل خوبان توان از رفتگی کردند جای هر کجا آئینه یی دیدم سراپا رو شدم عقده ها دارم به دل از حرف پهلودار خلق تا چو بند جامه اش یک روز در پهلو شدم نکهت سنبل دماغم را پریشان کرد و رفت چون صبا تا محرم آن زلف عنبربو شدم قدر صاحب درد صاحب درد می داند که چیست در تفکر هم کجا دیدم سر زانو شدم می نوازم پشت تیغی بردم تیغ هلال آشنا تا با سلام گوشه ابرو شدم از ملامت سیدا یوسف عزیز مصر شد تا به بدنامی دریدم پیرهن نیکو شدم سیدای نَسَفی