سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳: آمد بهار و شعله به سنگی نمانده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد بهار و شعله به سنگی نمانده است در هیچ سینه یی دل تنگی نمانده است از میکشان به گوش صدایی نمی رسد بزم رباب و ناله چنگی نمانده است نام و نشان ز ناله پیر و جوان مجوی تأثیر در کمان و خدنگی نمانده است مینای خسرو است پر از باده وصال ای بیستون به دست تو سنگی نمانده است دایم چو آفتاب به خود تیغ می کشم ما را به دیگری سر جنگی نمانده است کشتی فگنده اند به دریا حبابها در بحر روزگار نهنگی نمانده است گلهای نوبهار و جوانی خزان شدند در باغ و هر بویی و رنگی نمانده است صحرا و شهر خانه روباه گشته است در کوه و بیشه شیر و پلنگی نمانده است بر پا شکستگان نظری کس نمی کند در هیچ شهر کوری و لنگی نمانده است ای سیدا ز اهل جهان در زمان ما ناموس و نام رفته و ننگی نمانده است سیدای نَسَفی