سوزنی سمرقندی
قصاید
شمارهٔ ۱۱ - در هجاء حکیم نوزده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حکیم نوزده چون بیست و هفتگان بیند همان زمان دو سی اندر نود زمان بیند بدان زمان نشود دلشکسته از پی آن که سود خویش سراسر در آن زیان بیند حکیم نوزده در آب و آینه نگرد که تا ز صورت خویش اندر او نشان بیند به آینه نگرد خر فراخ . . . ن بیند به آب ور نگرد زشت قلتبان بیند تو دیو بینی و ابلیس نقش بر دیوار در آب و آینه او خویشتن چنان بیند حکیم نوزده دارد یکی کلان . . . ری ولی چو پس نگرد در میان ران بیند حکیم نوزده پیرانه سر بپست شود گهی که از پس خود گنده جوان بیند حکیم نوزده را علتی پدید آمد که راحت از سر کالفته کلان بیند به هوشیاری شرم آیدش بخسبد مست ز تاب خیز مر او را چو ناتوان بیند گرز بد به او در نهد چنان که سزد به رایگانان کردن چو رایگان بیند ز خواب مستی ناگه جهان جهان گردد میان ران در . . . ن جوید و جهان بیند دریغ مرد حکیمی که تان را پس پشت هماره چون در دروازه پشتبان بیند پدید باشد چون آفتاب و مر خود را به زیر سایه تار اندرون نهان بیند هلد به شهر خجند اندرون به تنهایی وز آن به گرد سمرقند داستان بیند چو شعر گوید آن خورده خرزه حکما فزون ز نوزده من گوه در دهان بیند به حلقه شعرا بربرید باید چون حکیم نوزده خود را در آن میان بیند رباط . . . ر غریبان و شهریان سازد فراخ . . . ن را کز دور کاروان بیند من ار غریب خوهم بود از پس یک ماه بدان رباط مرا نیز میهمان بیند به سرگرانی برخیزد از کلانی . . . ن سبک بخسبد چون سرخ سرگران بیند هجای من چو بخواند فزون ز دیوانی است گران ندارد و بر من دگر ضمان بیند سوزنی سمرقندی