صوفی محمد هروی
غزل ها
شمارهٔ ۵۷: دل چو دید آن شکرین لبها و مشکین خال او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل چو دید آن شکرین لب ها و مشکین خال او می شود دیوانه چون من آه و مسکین حال او می خرامید آن نگار و در پیش می شد رقیب خوش بود عمر ای دریغا مرگ در دنبال او هر که را شد دل اسیر زلف مه رویی دگر بسته دام بلا شد مرغ فارغ بال او قابل تاج سلاطین هیچ می دانی که کیست آن سری کاندر جهان شد ساعتی پامال او باشد این دل وارهد از دست شاهین غمش هست همچو صعوه ای چون باز در چنگال او خاطرم در ره تفال داشت پیش آمد رقیب خی و ری آمد بلی نیکو نباشد فال او لعل او زهاد را سرمست دارد روز و شب باده حمراست گویی آن لبان آل او کی فروشد او به جان بنده خاک پای خویش بهتر از هر دو جهان باشد چو یک مثقال او عقل و هوش و جان و دل بربوده از صوفی رخش کی تواند گفت شعری خوش زبان لال او صوفی محمد هروی