قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۵۳ - در غزل است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خورشید رخ تو را غلام است بی روی تو عاشقی حرام است ماهی تو ولی ز نور رویت در گردن آفتاب فام است چون زلف تو را گره گشایند گوئی که زمانه تیره فام است بی روی تو بامداد روشن تاریکتر از نماز شام است آنجا که «ز» لب تو نقل بخشی جان بر کف عاشقان چو جام است ماهی تو و نیکوان ستاره این فخر من و ترا تمام است نادیده شناسدت ازیرا داند همه کس که مه کدام است ماندی به سفر مقیم و عاشق از عهد تو هم بر آن مقام است نامه مفرست اگر چه ما را در نامه تسلی سلام است غمهای تو بهترین رسول است سودای تو خوشترین پیام است هر چند قیامت است حسنت از عشق قوامیش قوام است قوامی رازی