ظهیری سمرقندی
سندباد نامه | ظهیری
بخش ۲۴ - داستان خرس و بوزنه و درخت انجیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کنیزک گفت: در روزگار ماضی و عهود گذشته، بوزنه ای از دنیا اعراض کرد و از اصحاب و یاران تخلف گزید و تجنب اختیار کرد و وطن مالوف و مسکن معهود بگذاشت و دل از اهل و فرزندان برداشت و گفت: و کانت بالعراق لنا لیال سرقنا هن من ریب الزمان جعلنا هن تاریخ اللیالی و عنوان التذکر و الامانی گرد آمده بودیم چو پروین یکچند ایمن شده از فراق و از بیم گزند مانا که نبودیم به وصلش خرسند کایزد چو بنات نعشمان بپراکند یاران و پیوستگان را وداع کرد و از آنجا به جزیره ای رفت که در وی امن و رفاهیت و خصب و فراغت حاصل بود. خالی از مزاحمان و فارغ از قاصدان، ورع و تقوی پیش گرفت و روی به منزل عقبی نهاد. دست در حبل متین طاعت زد و پای قناعت بر وی شهوت و نهمت نهاد. کم آزاری اختیار کرد و تقوی و پرهیزکاری شعار و دثار گرفت. چون در ملک قناعت استقراری یافت و لذت آن بدید، گفت: کسی که عزت عزلت نیافت، هیچ نیافت کسی که روی قناعت ندید، هیچ ندید و در آن جزیره، انجیر بسیار بود که تابستان و زمستان به تر و خشک آن روزگار گذاشتی. چون مدتی بر آن بگذشت، اتفاق را ابتدای فصل خزانی درآمد و آفتاب دینارگون از مرحله سنبله در کفه میزان استقامت یافت و زر روز با سنگ شب تساوی پذیرفت و زبان ایام گفت: کنون که خور به ترازو رسید و آمد تیر شدند راست شب و روز چون ترازو و تیر هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است. فرصت را عزیز دار و از بهر ایام مستقبل ادخاری واجب شمر. انجیر تمام رسیده است و نضج بر کمال یافته و چون رطب بر شاخ نخل و عسل در کندوی نحل، حلاوت و دسومت در وی مزاج پذیرفته و چون عتیق و بسد و لعل و زبرجد، رنگ و گونه گرفته. روزگار عصیر انگورست خم ازو مست و خیک، مخمورست خیز تا سوی باغ بشتابیم کز می و میوه اندرو سورست بوزنه گرد انجیر ستان می گشت و یک یک را مطالعه می کرد. بعضی به کار می برد و بعضی برای ذخیره ایام مستقبل خشک می کرد تا چون حریف خریف عربده آغاز کند و دست زمستان از کمال آسمان تیر ز مهریر گشادن گیرد و آسمان از کمان قوس، پنبه زدن سازد و طبیعت عالم از آب حوض ها، جوشن زمردین ساختن گیرد و اوراق اشجار که از حدت زخم نیش عقرب در تب غب افتاده باشند و در بحران یرقان غموم به خفقان سموم رسیده و زردی بر اشجار و لرزه بر شاخسار پدید آمده، از آسیب صرصر زمستان ریختن گیرند و صحرا و مرغزار از برگ و بار خالی و عاطل ماند، مذلت مجاعت که قاصم ظهور شیران و شکننده دل دلیران است، «و الجوع یرضی الاسود بالجیف» او را زبون و مغبون نگرداند و «کاد الفقر ان یکون کفرا» بر نخواند. این کلمات عقل مرشد در سمع او تکرار می کرد و «اطیب ما یاکل الرجل من کسبه» تقریر می داد. در اثنای این احوال، خرسی از زخم تیر صیاد به هزیمت بجست و از ترس در این جزیره افتاد. چون جزیره ای پر نعمت دید، دل بر توطن نهاد. به انجیرستان درآمد و یک یک درخت مشاهده می کرد. چون شرفات شاخ اشجار از ثمار خالی دید، عجب داشت که چندین انجیر که خورده است و این نعم و فواکه، که در قبض و تصرف آورده است؟ در میان این فکرت و حیرت بر درختی انجیر نگریست، انجیر دید پخته و بوزنه بر وی رفته، بعضی می خورد و بعضی جمع می کرد. خرس چون آن تنعم و رفاهیت و خصب و رغد عیش بدید و حصول کفاف رزق بوزنه و کمال عفاف او معاینه کرد، حسد و حرد بر وی مستولی گشت و حقد و غضبی در باطن دل او ظاهر شد و شرر آتش کینه در دلش شعله زدن گرفت. حسدوا ولا درج الی درجاتهم فحسودهم فی عجزه معذور حسد آنجا که آتش افزود خرمن عقل و عافیت سوزد آواز داد که ای برادر، موضعی بغایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم یافته ای. هوای او دل را موافق و غذای او بنیت را ملایم و لایق. دولتی صافی و مملکتی مستخلص. از آمد و شد مزاحمان فارغ و از اختلاف صادر و وارد منزه. قدر این نعم جسیم و ارج این مواهب عظیم می دانی و صدقات و صلات به درویشان می رسانی؟ و دانم که عشر و خمس این غلات و نزل و ریع این مستغلات به دواوین سلاطین نمی دهی. آخر زکات این ثمرات به مساکین برسان که «سر الناس من اکل وحده» و بزرگان گفته اند: نیکویی کن چون که ترا دسترس است کاین عالم یادگار بسیار کس است اکنون که حوادث غربت و دواعی هجرت مرا بدین تربت آورد، از لطایف این نعمت مرا نصیبی ده که: وللارض من کاس الکرام نصیب و بر تو محقق باشد که عادت کرام ایام، اکرام اضیاف است و زبان نبوت چنین عبارت کرده است که : «الضیف اذا نزل نزل برزقه و اذا ارتحل ارتحل بذنوب قومه» و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. هل الدهر یوما بلیلی یجود و ایامنا باللوی هل تعود الا قل لکسان وادی الحبیب هنیئا لکم فی الجنان الخلود افیضوا علینا من الما فیضا فنحن عطاش و انتم ورود بوزنه چون این کلمات منظوم و منثور سماع کرد، با خود گفت: اگر چند میان من و خرس مباینتی طبیعی و مباعدتی صنیعی است که به شکل و هیات و سیرت و صورت، مخالف یکدیگریم اما اگر در مقابله این مقدمات و مقامات که او در بیان زبان آورد و به مراعات جنان و مصافات زبان عرض داد، تکلفی نکنم و تلطفی واجب ندارم، سمت بخل را ارتکاب نموده باشم و ساحت روزگار خود را به وصمت بخل و لوث شح، ملوث گردانیده و نص تنزیل را که بدین معنی نازل است، خلاف روا داشته که « و اما السائل فلا تنهر و اما بنعمه ربک فحدث». بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد و خرس را به لطفی جواب داد و گفت: «مرحبا و اهلا و ناقه و رحلا». بنشین و بیاسای و فرودآی و پای افزار بگشای. و نحن ابوالضیفان نکرم ضیفنا بالوان اکرام و انواع انعام پس قدری انجیر از درخت فرو افکند و از برای زیادت مراعات، شاخه ها بیفشاند. خرس راهی دراز پیموده بود و هاضمه معده اش در طب آمده، انجیر به اشتهای قوی و شره تمام خوردن گرفت. چون لذت حلاوت انجیر که طعم عسل و ذوق شکر داشت به مذاق او رسید، شرهش زیادت گشت و شهوتش در کار آمد. الحاح پیش گرفت و گفت: ای برادر ذوقم را هنوز شرهی و شوقی هست و این انجیر، سلسله شهوت معده مرا درجنبانید. تکلفی کن و تلطفی فرمای که از مایده کرام بی زله اشباع بر نتوان خاست چه هر ضیافتی که اطعمه او کوتاه مزه بود، آن ضیافت سراسر و بال و بز بود. بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خرس به کار می برد تا هیچ نماند و زوایای معده و خبایای سینه اش هنوز خالی و خاوی بود. خرس دیگر باره آواز داد که مایده ملوک، مایده شرف است نه مایده علف اما مایده دوستان که از برای دوستان نهند، مایده علف و عایده تلف باشد و الثالث خیر. یکبار دیگر نزیل منزل خود را نزلی ده و این غریق انعام خویش را نقلی. بوزنه دانست که خرس حرامزاده و کار افتاده است. فصاحت با وقاحت برآمیخته و چربزبانی را سرمایه لقمه های چرب گردانیده. جواب داد که ای خرس، آن قدر که قوت دو سه روزه من بود، ایثار کردم و مقدم تو را به اهتراز و استبشار تلقی و استقبال نمودم «ویوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه» ورد این حال گردانیدم اما تو خود مهمان شوخ روی و وقح افتاده ای. اگر من جمله ارزاق و اثمار بر تو نثار کنم، تو سیرنگردی و اختلال و توهین در اسباب معاش من پدید آید و وهن و فتور در اکتساب و ادخار من ظاهر گردد و این انجیرستان هر سال یک بار بار آرد که «توتی اکلها کل حین باذن ربها» و مرا سال تا سال، قوام معیشت و نظام کار بدوست. خرس چون این کلمات بشنید، گفت: این انجیرستان به ریسمان مادر نخریده ای و هنوز تخته وقف هیچ کس بر سقف گیتی ندوخته اند و اگر تو بدین موضع استیلا داری، چون من اینجا رسیدم، تملک و استیلای تو باطل شد. مدتی درین زرع و ضرع، تفکه و تنزه نمودی و روزگار دراز درین نشیب و فراز پرواز کردی. اکنون به هیچ حال، ترا با قوت و شوکت و عدت و اهبت من امکان و قوت مقابله و مقاومه نباشد. بوزنه گفت: اگر تو به قوت حسی و شوکت جسمی بر من تهوری کنی و ضمیمی رانی، من به درگاه پادشاه پادشاهان بنالم تا داد من از تو طلب کند و انصاف من از نو بستاند. «و الله غالب علی امره». جبار بحقیقت و قهار بی شبهت اوست. ظالمان را دست قهر او به حبس مذلت می برد و جایران را جبروت او در چاه محنت می اندازد. خرس از استماع این مقدمات در خشم شد. چون باد حمله آورد و چون آتش بر بالای درخت دوید. چون بر سر درخت رسید، شاخ بشکست و خرس نگونسار درگشت و مهره گردنش خرد بشکست و به دوزخ رفت. ولم تزل قله الانصاف قاطعه بین الرجال و ان کانوا ذوی رحم این مثل از بهر آن گفتم تا رای صایب و عزم ثاقب شاه را روشن شود که حق- جل جلاله – ظلم نپسندد و هیچ مظلوم را محروم نگذارد. دستور چهارم چون بدانست که شاه، فرزند را سیاست فرمود، جلاد را گفت: سیاست در توقف دار تا من به حضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تاجیل باز نمایم تا فرمان بر چه جمله بیرون آید. ظهیری سمرقندی