حکیم ناصر خسرو
خوان الاخوان
بخش ۳۷ - صف بیست و نهم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از طرق هندسه بازنماییم که پیش از عقل چیز نیست، گوئیم که هرکجا دو چیز برابر شوند یا هر دو ببزرگی چند یکدیگر باشد یا یکی از دیگری بزرگتر باشد، و چون درست شود که یکی از آن دو چیز از یار خویش بزرگتر نیست و نیز کهتر ازو نیست درست شده باشد که همچند اوست، و مثال کنیم مرین قول را بدین دو خط: یکی خط الف و دیگر خط باء، و گوئیم اگر خط الف همچند باء نیست و بزرگتر از خط باء نیز نیست ناچاره خط الف کهتر از خط باء باشد، و گر خط الف بزرگتر از خط باء نیست ناچاره خط الف همچند خط باء باشد، و چون این مقدمه هندسی گفتیم گوئیم که ما چیزهای بسیار همی یابیم چه از معقول و چه ازمحسوس و چیزها را همی بینیم کز یکدیگر پدید همی آید چون حیوان از نبات و نبات از طبایع. پس چاره نیست که یک چیز پیش از همه چیزها بوده است پدید آمده تا دیگره چیزها ازو پدید آمده است، چون عقل را بر چیزها جاکول همی یابیم بدانستیم که عقل است آنچ پیش از همه چیزها بوده است، پس اگر کسی گوید که پیش از عقل چه بود و چرا روان باشد که پیش از عقل چیز باشد گوئیم که هر چه خواهی از موجودات اختیار کن، و آتش را بگیریم و گوئیم که چرا روا نباشد که آتش پیش از عقل باشد؟ پس گوئیم که آتش پیش از عقل بود، پس عقل بایستی که بآتش عقل را کار بستیمی نه بعقل مر آتش را کار فرمودیمی چنین که همی فرماییم، پس درست شد که آتش پیش از عقل نبودست، پس اگر گوید با عقل برابر بوده است گوئیم چون چیزها ازچیزی همی پدید آید روا نبود که همی چیزها از دو چیز پدید آید، که اگر روا بودی که چیزها از دو چیز بودی نیز روا بودی که همه چیزها بیکبار موجود بودی، و چون همی یابیم که چیزی از چیزی همی پدید آید لازم گشت دانستن که چیزی نخستین نه از چیزی پدید آمد بضرورت، که اگر جز چنین گویی موجودات روا نبودی که پدید آمدی، پس گفتیم که آن چیز که نه از چیزی پدید آمد یکی بود، پس درست شد که آتش با عقل برابر نبود، و چون آتش پیش از عقل نبود وبا عقل برابر نبود درست شد که عقل پیش از آتش بود. و نیز گوئیم که پیش از عقل چیز چگونه اندر وهم آید، و همه چیزها چیزی بعقل یافتند، و بتازی مر چیز را شیء گویند و مرچیزی را شیئیت گویند، و همه چیزها بدین قول خود عقل باشد، از بهر آنک چیزها چیزی از عقل یافتند، پس چگونه پیش ازچیزی چیز باشد، و اگر پیش از چیزی که بتازی آن شیئیت است چیز روا باشد همچنان باشد که پیش از ذات خویش چیزی موجود باشد، و این محال بود توهم کردن، و ایزد تعالی مر عقل را گفت بر همه چیزها قادرست چنانک بسیار جای اندر قرآن همی گوید: قوله « ان الله علی کل شیء قدیر» ، گوید : خدای برهمه چیزها قادر است، و بدان مر عقل را همی خواهد که همه چیزها زیر اوست، و هر خردمند که معنی این قول که خدای تعالی بچند جای بازگفته است اندر کتاب خویش بداند مقدار خویش بشناسد و نفس او توهم نکند باری را سبحانه، اندر یابد که این کفر و شرک باشد، بلک هر که گمان برد که او باری را سبحانه دانسته است دعوی کرده باشد که او از خدای برتر است، پس بباید دانستن که بر عمل هیچ چیز را بتوانایی و جاکول شدن نیست و پدید آرنده عقل مر عقل را نه از چیزی برو پادشاه است بدین صنع لطیف، و بباید دانستن که ابداع که مبدع اول بدان پدید آورده شدست چیزی نیست، از بهر آنک اگر آن ابداع چیزی باشد با مبدع چیزی دیگر برابر باشد یا پیش ازو، و آن وقت عقل نه مبدع باشد، از بهرآنک مبدع چیزی باشد نه از چیزی دیگر، و گر او پیش ازو چیزی بودی این نام مبدع مر مبدع را دروغ بودی، و گر با مبدع چیزی بودی مبدع چیزی بودی آفریده از آنچ با او پیش از و چیزی بود که او را ازو آفریده بودند، و نیز چیزی بودی نا آفریده، بدانچ مبدع آن باشد که او نه از چیزی باشد. و این چنان باشد که کسی گوید « من نشسته ایستاده دیدم» و این متناقض باشد و متناقض دروغ باشد، پس درست شد که ابداع چیزی نیست، وگر پیش از مبدع چیزی بود از دو بیرون نبودی: یا مبدع بودی نه از چیز پدید آمده یا چیزی بودی از چیزی پدید آمده، و این چیزی باشد کز پیش چیزی باشد و باز همی شود ازچیزی بچیزی دیگر تا از نهایت بشود و این محال باشد اندر عقل، پس بدین برهان که نمودیم پیش از عقل چیزی نه روا باشد.، و نیز گوئیم که چیز ذاتی باشد از جمله ذاتها و ذاتها بر دوگونه است: یا محسوسات است یا معقولات، و هستی، محسوس بحس درست شود و هستی معقول بعقل درست شود و چیزی که حس مرورا نتواند یافتن مر او را بعقل یابند و موهوم باشد، پس چیزی معقولات بعقل است و چون زیر عقل اندر نیاید نه محسوس باشد و نه موهوم، و آنچ نه اندر حس آید و نه اندر عقل نه چیز باشد ونه موجود. حکیم ناصر خسرو