سعدی شیرازی
غزلیات سعدی
غزل ۳۹: برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ چون دست می دهد نفسی موجب فراغ کاین سیل متفق بکند روزی این درخت وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت بلبل ضرورت است که نوبت دهد به زاغ بس مالکان باغ که دوران روزگار کرده ست خاکشان گل دیوارهای باغ فردا شنیده ای که بود داغ زر و سیم خود وقت مرگ می نهد این مرده ریگ داغ بس روزگارها که برآید به کوه و دشت بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن میراث بس توانگر و مردار بس کلاغ گر خاک مرده باز کنی روشنت شود کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ گر بشنوی نصیحت و گر نشنوی، به صدق گفتیم و بر رسول نباشد به جز بلاغ سعدی شیرازی