فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۵۰۴: به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی الله چه شیرینی چنان بر من گذر کردی که دارایی به درویشی چنان بر من نظر کردی که سلطانی به مسکینی هزاران فتنه برخیزد ز هر مجلس که برخیزی هزارن شعله بنشیند به هر محفل که بنشینی تویی خورشید و ماه من به هر بزمی و هر بامی تویی آیین و کیش من به هر کیشی و هر دینی به بزمت می نشینم گر فلک می داد امدادی به وصلت می رسیدم گر قضا می کرد تمکینی چنان از عشق می نالم که مجنونی به زنجیری چنان از درد می غلتم که رنجوری به بالینی تویی هم حور و هم غلمان تویی هم خلد و هم کوثر که هم اینی و هم آنی، و هم آنی و هم اینی مرا تا می دهد چشم تو جام باده، می نوشم تویی چون ساقی مجلس چه تقوایی چه آیینی در افتاده ست مرغ دل به چین زلف مشکینت چو گنجشکی که افتاد ناگهان در چنگ شاهینی چنان بر گریه ام لعل می آلود تو می خندد که آزادی به محبوسی و دل شادی به غمگینی الا ای طرهٔ جانان، من از چین تو در بندم که سر تا پا همه بندی و پا تا سر همه چینی فروغی تا صبا دم می زند از خاک پای او سر مویی نمی ارزد وجود نافهٔ چینی فروغی بسطامی