فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۹۶: بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی من از این بخت سیه خواجهٔ شهر جبشم تو از آن روی چو مه خسرو ملک ختنی مادر دهر نیاورد چو تو شیرینی پدر چرخ نپرورده چو من کوه کنی دم ز کوثر نزنم تا لبت اندر نظر است یاد جنت نکنم تا تو در این انجمنی زان سر زلف دوتا دست نخواهم برداشت تا مرا جمع نسازی و پریشان نکنی گر به ساق تو رسد سیم سرشکم نه عجب که سیه چشم و سهی قامت و سیمین ذقنی چون فلک عاقبت از بیخ بنم خواهد کند ستم است اینکه تو بنیاد مرا برنکنی چشم ایام ندیده ست و نخواهد دیدن که وصال تو چو تویی دست دهد بر چو منی نزنی سایه بر آن زلف مسلسل گه رقص تا از این سلسله صد سلسله بر هم نزنی دیده برداشتن از روی تو مستحسن نیست که به تصدیق نظر صاحب وجه حسنی هیچ دیوانه به زنجیر نگنجد به نشاط تا تو با سلسلهٔ زلف شکن برشکنی نازت افزون شده از عجز فروغی، فریاد که ستم پیشه و عاشق کش و عاجز فکنی فروغی بسطامی