فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۹۱: دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی اما نمی توان گفت با هیچ نکته دانی اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانها از بس که وصف او را گفتم به هر زبانی هر شامگه به یادش خفتم به لاله زاری هر صبح دم به بویش رفتم به بوستانی تخم وفای او را کشتم به هر زمینی خار جفای او را خوردم به هر زمانی در گردنم فکنده ست گیسوی او کمندی بر کشتنم کشیده ست ابروی او کمانی پیکان عشق جانان تا پر نشسته برجان هرگز چنین خدنگی ننشسته بر نشانی در عالم جوانی کاری نیامد از من دستی زدم به پیری در دامن جوانی در وادی محبت حال دلم چه پرسی کردی فتاده دیدم دنبال کاروانی ای آن که زیر تیغش امید رحم داری ترسم نکرده باشی رحمی به خسته جانی بر بسته سحر چشمش دست قوی دلان را زور این چنین که دیده ست آنگه ز ناتوانی گر با پری نداری نسبت چرا همیشه در خاطرم مقیمی وز دیده ام نهانی صفهای دلبران را بر یکدگر شکستی گویا کمین غلامی از خسرو جهانی شاه سریر تمکین بخشنده ناصرالدین کز دست او نمانده ست گوهر به هیچ کانی یزدان به من فروغی هر لحظه صد لسان داد تا مدح سایه اش را گویم به هر لسانی فروغی بسطامی