فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۷۳: تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری کجا آگاهی از شوریده حال کوه کن داری مرا از انجمن در گوشهٔ خلوت نشانیدی ولی با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم تو آن گنجی که در ویرانهٔ دلها وطن داری نخواهی بر سر خاک من آمد روز محشر هم که از هر سو هزاران کشتهٔ خونین کفن داری گرفتار کمندت تازه گردیدم به امیدی که لطف بی نهایت با اسیران کهن داری اگر از پرده رازم آشکارا شد چه غم دارم که پنهان از همه عالم نگاهی سوی من داری هم از موی تو پا بستم هم از بوی تو سر مستم که سنبل در سمن داری و گل در پیرهن داری تو هم یوسف کنی در چاه و هم از چه کشی بیرون که هم چاه ذقن داری و هم مشکین رسن داری کمان داری ندیدم در کمین گاه نظر چون تو که دلها را نشان غمزهٔ ناوک فکن داری سزد گر قدر قیمت بشکنی عنبر فروشان را که خط عنبرین و طره عنبر شکن داری نجات از تلخ کامی می توان دادن فروغی را که هم شکر فشان یاقوت و هم شیرین دهن داری فروغی بسطامی