فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۴۹: شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی گذشتم از بر چشمش ولی به حال خرابی اگر نه با لب و چشمش فتاد کار تو ای دل پس از برای چه آخر همیشه بی خور و خوابی اگر چه جان به لب آمد ولیکن از لب جانان نموده ایم سوالی، شنیده ایم جوابی چنان به روز جزا خسته بودم از شب هجران که التفات نکردم به هیچ گونه عذابی ز بس که صید حقیرم، ندوختند به تیرم نبرد نام مرا هیچ کس به هیچ حسابی تمام شهر ندارد گناه کار تر از ما که غیرت خدمت رندان نکرده ایم ثوابی نظر به جانب شاهان نمی کنی ز تکبر مگر که بنده شاهنشه سپهر جنابی ستوده ناصردین شه خدایگان سخن دان که هر کسی به مدیحش رقم نمود کتابی فروغی از غم دوری ضرورت است صبوری ولی دریغ که در دل نمانده طاقت و تابی فروغی بسطامی