فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۴۸: نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم آستانت را ببوسم، آستینت را بگیرم نه به جز نام لب لعل تو ذکری بر زبانم نه به جز یاد سر زلف تو فکری در ضمیرم در همه ملکی بزرگم من که در دستت زبونم در همه شهری عزیزم من که در چشمت حقیرم خسرو ملک جهانم من که در جنبت غلامم خواجهٔ آزادگانم من که در بندت اسیرم آشنای قدسیانم من که در کویت غریبم پادشاه لامکانم من که در ملکت فقیرم سرفرازی می کنم وقتی که بنوازی به تیغم کوس عشرت می زنم روزی که بردوزی به تیرم تا تو فرمان می دهی من بندهٔ خدمتگزارم تا تو عاشق می کشی من کشتهٔ منت پذیرم دیر می آیی به محفل، می روی زود از تغافل آخر ای شیرین شمایل می کشی زین زود و دیرم در گلستانی که گیرد دست هر پیری جوانی ای جوان سرو بالا دستگیری کن که پیرم درد هر کس را که بینی در حقیقت چاره دارد من ز عشقت با همه دردی که دارم ناگزیرم مهر و ماهش را فلک در صد هزاران پرده پوشد گر نقاب از چهره بردارد نگار بی نظیرم تا فروغ طلعت آن ماه را دیدم فروغی عشق فارغ کرده است از تابش مهر منیرم فروغی بسطامی