فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۴۱: بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد بلعجب بین که در آب آتش سوزان دارم گر بسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجب زان که در سینه بسی سوزش پنهان دارم داغ و دردی که رسید از تو حرامم بادا که سر مرهم و اندیشهٔ درمان دارم شیخ ناپخته به من این همه گو خنده مزن که دل سوخته و دیدهٔ گریان دارم بخت برگشته و لخت جگر و چشم پر آب به هواداری آن صف زده مژگان دارم من و با خاطر مجموع نشستن، هیهات که سر و کار بدان زلف پریشان دارم من و از بندگی خواجه گذشتن، حاشا که ز فرمانبریش بر همه فرمان دارم خوش دلم در غم او با همه ویرانی دل که بسی گنج در این خانهٔ ویران دارم عین مقصود من از دیر و حرم دست نداد سر خون ریختن گبر و مسلمان دارم عاقلان دست به زنجیر جنونم نزنید که من این سلسله را سلسله جنبان دارم تا فروغی به سیه روزی خود ساخته ام منتی بر سر خورشید درخشان دارم فروغی بسطامی