فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۳۶: دیری است که دیوانه آن چشم کبودم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیری است که دیوانه آن چشم کبودم سرمستم از این بادهٔ دیرینه که بودم از روی فروزندهٔ او پرده فکندم از کار فروبستهٔ دل عقده گشودم بینایی من در رخش از گریه فزون شد چندانکه مرا کاست، غم عشق فزودم وقتی در دل را به رخم باز نمودند کز دیر و حرم رو به در دوست نمودم تا بر سر بازار غمش پای نهادم نی هم است و نه اندیشهٔ سودم برهانده مرا عشق هم از دین و هم از کفر آسوده ز آیین مسلمان و یهودم ای کاش که بر دامن ناز تو نشنید آن روز که بر باد رود خاک وجودم صف های ملائک همه در عالم رشکند تا شد خم ابروی تو محراب سجودم فارغ شدم از فکر پراکنده فروغی تا رنگ ز آیینهٔ دل پاک زدودم فروغی بسطامی