فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۱۶: عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظارهام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره ام حسرت او نمی رود از دل پاره پاره ام مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چاره ام آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من کاش برای سوختن زنده کند دوباره ام خاک رهی گزیده ام، تا چه بزاید آسمان جیب مهی گرفته ام، تا چه کند ستاره ام غنچهٔ نوش خند او سخت به یک تبسمم نرگس نیم مست او کشت به یک اشاره ام آن که ندیده حسرتی در همه عمر خویشتن کی به شمار آورد حسرت بیشماره ام من که فروغی از فلک باج هنر گرفته ام بر سر کوی خواجه ای بندهٔ هیچ کاره ام فروغی بسطامی