فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۲۶۳: هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید حسرت نبرد عاشق جز بر دل مشتاقی کز رهگذر خوبان حسرت نگران آید شهری به ره آن مه، خون در دل و جان بر لب فریاد که از دستش یک شهر به جان آید هرگز نتوان رفتن بیرون ز کمین گاهی کان ترک شکارافکن با تیر و کمان آید باید که تنم گردد چون موی به باریکی شاید به کنار من آن موی میان آید مشکل ز وجود من ماند اثری باقی وقتی که به سر رفتم آن جان جهان آید آنجا که تو بنشینی، خلقی به فغان خیزد وانجا که تو برخیزی، شهری به امان آید ترسم ندهی راهم در صحن گلستانت تا تازه بهارت را آسیب خزان آید اندوه نمی ماند در عشق فروغی را هر گه به دل تنگش آن تنگ دهان آید فروغی بسطامی