فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۲۰۷: تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد هر جا که دلی بود به امداد من آمد سودای سر زلف کمندافکن ساقی سیلی است که در کندن بنیاد من آمد هر سیل که برخاست ز کهسار محبت اول به در خانهٔ آباد من آمد هر جا که بیان کرد کسی قصهٔ یوسف حال دل گم گشته خود یاد من آمد هر شب که فلک زان مه بی مهر سخن گفت یک شهر به فریاد ز فریاد من آمد زلفش به عدم گر کشدم هیچ غمی نیست کاین سلسله سرمایهٔ ایجاد من آمد از چنگل شاهین اجل باک ندارد هر صید که در پنجهٔ صیاد من آمد پیداست که از آب بقا خضر ندیده ست آن فیض که از خنجر جلاد من آمد فریاد که داد از ستمش می نتوان زد بیدادگری کز پی بیداد من آمد یک آدم عاقل نتوان یافت فروغی شهری که در آن شوخ پری زاد من آمد فروغی بسطامی