فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۹۵: چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد با کمان خانهٔ ابرو گذر انداز به شهر کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد گر بدین پستهٔ خندان به چمن بنشینی غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی استخوانم ز لحد رقص کنان برخیزد آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند از سر راه تو حسرت نگران برخیزد فروغی بسطامی