فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۸۶: نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد گر بوسه ای توان زد یاقوت آن دو لب را یک عمر ازین تمنا خون در جگر توان کرد گر کام جان توان یافت از روی و موی دلبر روزی به شب توان برد، شامی سحر توان کرد گر بر مراد بلبل آن شاخ گل بخندد دامان گلستان را از گریه تر توان کرد گر دامن جوانان افتد به دست ما را پیرانه سر به عالم خود را سمر توان کرد هر جا که حسن معشوق سرگرم جلوه گردد جز عاشقی مپندار کار دگر توان کرد در هر کمین که آن ترک تیر از کمان گشاید دل را هدف توان ساخت جان را سپر توان کرد کارم به جان رسیده ست از ناصبوری دل پنداشتم کز آن رو قطع نظر توان کرد از من به کوی محبوب بی قدرتر کسی نیست کی در غم محبت صبر آن قدر توان کرد از کوی می فروشان جایی کجا توان رفت کانجا غم جهان را خاکی به سر توان کرد گر سر زند ز مشرق آن آفتاب خوبی هر ذره را فروغی چندین قمر توان کرد فروغی بسطامی