فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۷۰: هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد چنبر زلف تو گر نیست به گردون هم چشم پس چرا گوی قمر در خم چوگان دارد سر نالیدن مرغان قفس کی داند آن که از خانه رهی تا به گلستان دارد شد چمن انجمن از بوی خوشش پنداری که سمن در بغل و گل به گریبان دارد با وجودی که رخ از پرده نداده ست نشان یک جهان واله و یک طایفه حیران دارد بس که از الفت عشاق به خود پیچیده ست بر سر سرو سهی سنبل پیچان دارد کاش یعقوب بدیدی رخ او تا گفتی فرق ها یوسف من تا مه کنعان دارد تا نرفتم ز در دوست نشد معلومم که سر کی طلب این همه حرمان دارد تشنه لب کشت مرا شاهد شیرین کاری که لبش مشک ز سرچشمهٔ حیوان دارد دوست را صبر دگر هست فروغی ور نه بوستان هم سمن و سنبل و ریحان دارد فروغی بسطامی