فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۶۰: فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد در خون خود از جنبش مژگان تو افتد داند که چرا چاک زدم جیب صبوری هر دیده که بر چاک گریبان تو افتد مرغ دلم از سینه کند قصد پریدن مرغی ز قفس چون به گلستان تو افتد هر تن که شود با خبر از فیض شهادت خواهد که سرش بر سر میدان تو افتد خون گریه کند غنچه به دامان گلستان هر گه که به یاد لب خندان تو افتد تا دید زنخدان و سر زلف تو، دل گفت نازم سر گویی که به چوگان تو افتد مجموع نگردد دل صیدی که همه عمر دربند سر زلف پریشان تو افتد بر صبح بناگوش منه طرهٔ شب رنگ بگذار فروغی به شبستان تو افتد بر پای شود روز جزا محشر دیگر چون چشم ملائک به شهیدان تو افتد منزل کن ای مه به دل گرم فروغی می ترسم از این شعله که بر جان تو افتد فروغی بسطامی