فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۴۷: تا دلم در خم آن زلف سیهنام افتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا دلم در خم آن زلف سیه نام افتاد چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد سر ناکامی دل باختگان دانستم تا مرا کار بدان دلبر خودکام افتاد چه کنم گر نکنم پیروی باد صبا که میان من و او کار به پیغام افتاد نظر از روشنی شمس و قمر پوشیدم تا نگاهش به من تیره سرانجام افتاد همه از فتنهٔ ایام ز پا افتادند فتنهٔ چشم سیاهش پی ایام افتاد آن که هرگز قدمی از پی ناموس نرفت بر سر کوی خرابات نکونام افتاد این همه باده که مستان سبو کش زده اند جرعه اش بود که از لعل تو در جام افتاد ریخت تا دام سر زلف تو بر دانهٔ خال می خورم حسرت مرغی که در این دام افتاد میگساری که لب و چشم تو بیند، داند که چرا از نظرم شکر و بادام افتاد نامه گر سوخت ز تحریر فروغی نه عجب که ز تفسیر غمت شعله در اقلام افتاد فروغی بسطامی