فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۱۹: بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست خون عشاق تو در ره گذری نیست که نیست غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس شور آن سلسله در هیچ سری نیست که نیست نه همین لاله به دل داغ تو دارد ای گل داغ سودای رخت بر جگری نیست که نیست اثری آه سحر در تو ندارد، فریاد ور نه آه سحری را اثری نیست که نیست سیل اشک ار بکند خانهٔ مردم نه عجب کز غمت گریه کنان چشم تری نیست که نیست جز شب تیرهٔ ما را که ز پی روزی نیست پی هر شام سیاهی سحری نیست که نیست چون خرامی، به قفا از ره رحمت بنگر کز پی ات دیدهٔ حسرت نگری نیست که نیست بی خبر شو اگر از دوست خبر می خواهی زان که در بی خبری ها خبری نیست که نیست ترک سر تا نکنی پای منه در ره عشق که درین وادی حیرت خطری نیست که نیست من مسکین نه همین خاک درش می بوسم خاک بوس در او تاجوری نیست که نیست قابل بندگی خواجه نگردید افسوس ور نه در طبع فروغی هنری نیست که نیست فروغی بسطامی