فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۱۵: تو و آن حسن دل آویز که تغییرش نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو و آن حسن دل آویز که تغییرش نیست من و این عشق جنون خیز که تدبیرش نیست تو و آن زلف سراسیمه که سامانش نه من و این خواب پراکنده که تعبیرش نیست دردی اندر دل ما هست که درمانش نه آهی اندر لب ما هست که تاثیرش نیست زرهی نیست که در خط زره سازش نه گرهی نیست که در زلف گره گیرش نیست لشکری نیست که در سایهٔ مژگانش نه کشوری نیست که در قبضهٔ شمشیرش نیست کو سواری که در این عرصه گرفتارش نه کو شکاری که در این بادیه نخجیرش نیست هیچ سر نیست که سودایی گیسویش نه هیچ دل نیست که دیوانهٔ زنجیرش نیست تا درآید ز کمین ترک کمان ابروی من سینه ای نیست که آماجگه تیرش نیست خم ابروی کسی خون مرا ریخت به خاک که سر تاجوران قابل شمشیرش نیست آنچنان کعبهٔ دل را صنمی ویران ساخت که کس از بهر خدا در پی تعمیرش نیست شیخ گر شد به ره زهد چنین پندارد که کسی با خبر از حیله و تزویرش نیست کامی از آهوی مقصود فروغی نبرد هر که در دشت محبت جگر شیرش نیست فروغی بسطامی