فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۰۷: درد جانان عین درمان است گویی نیست هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درد جانان عین درمان است گویی نیست هست رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست عشق سرگرم عتاب و عشق ما زان در عذاب صبح محشر شام هجران است گویی نیست هست مشرق خورشید خوبی مطلع انوار عشق هر دو زان چاک گریبان است گویی نیست هست چشم ساقی مست خواب و چنگ مطرب بر رباب دور دور می پرستان است گویی نیست هست غمزهٔ پنهان ساقی جلوهٔ پیدای جام فتنهٔ پیدا و پنهان است گویی نیست هست صولجانش عنبرین زلف است در میدان من گوی آن سیمین زنخدان است گویی نیست هست رفته رفته خطش اقلیم صباحت را گرفت مور را فر سلیمان است گویی نیست هست تا صبا شیرازهٔ زلفش ز یکدیگر گسست دفتر دل ها پریشان است گویی نیست هست دیده تا چشم فروغی جلوهٔ رخسار دوست منکر خورشید رخشان است گویی نیست هست فروغی بسطامی