فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۷۴: تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا دیدن آن ماه فروزنده محال است فیروزی ام از اختر فرخنده محال است تا زلف پراکندهٔ او جمع نگردد جمعیت دل های پراکنده محال است تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی بوسیدن آن لعل شکرخنده محال است مشکل که به دستم رسد آن لعل گهر بار بر دست گدا گوهر ارزنده محال است گر عشق من از پرده عیان شده عجبی نیست پوشیدن این آتش سوزنده محال است من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی کز بهر کسی شادی پاینده محال است گر خواجه مشفق بکشد یا که ببخشد الا روش بندگی از بنده محال است بشنو که دم تیشه چه خوش گفت به فرهاد رفتن ز سر کوی وفا، زنده محال است کس در عقبش قوت رفتار ندارد همراهی آن سرو خرامنده محال است آگاه نشد هیچکس از بازی گردون آگاهی از این گنبد گردنده محال است سرمایهٔ دریای گران مایه فروغی بی ابر کف خسرو بخشنده محال است شه ناصردین آن که بر رای منیرش تابیدن خورشید درخشنده محال است فروغی بسطامی