فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۵۹: بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست کار من دل سوخته را ساخته برخاست ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست سروی است چو با قامت افراخته برخاست پیداست ز بالیدن بالای بلندش کز بهر هلاک من دلباخته برخاست چشمش پی خون ریختن مردم هشیار مستی است که با تیغ ستم آخته برخاست افسوس که از انجمن آن ماه سیه چشم ما را همه نادیده و نشناخته برخاست آن ترک نوازنده به سرحلقهٔ عشاق کز خاک درش با تن نگداخته برخاست تا سایهٔ شمشاد تو افتاد به بستان بر سرو سهی دود دل فاخته برخاست خندید به آیینهٔ خورشید فروغی تا صفحهٔ دل از همه پرداخته برخاست فروغی بسطامی