فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۵۰: یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما قامت افروخته می رفت و به شوخی می گفت که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم گو عدو کور شو از حسرت بینایی ما جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما را یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما حالیا مست و خرابیم ز کیفیت عشق پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما هر کجا جام می آن کودک خندان بخشد باده گو پاک بشو دفتر دانایی ما نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم تا کجا صرف شود مایهٔ عقبایی ما شب ما تا به قیامت نشود روز، که هست پردهٔ روز قیامت شب تنهایی ما مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند سیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دست ورنه کی خاسته مردی به توانایی ما فروغی بسطامی