فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۲۵: جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را سر سودا زده بسپار به خاک در دوست که از این خاک توان یافت سر و سامان را صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را زده ره عقل مرا، حور بهشتی رویی که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را سست عهدی که بدو عهد مودت بستم ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را ابر دریای غمش سیل بلا می بارد یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش این قدر نیست که سیراب کند عطشان را با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم خوش تر آن است که از دل نکشم پیکان را عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی لعل جان بخش تو از بوسه دهد تاوان را دوش آن ترک سپاهی به فروغی می گفت که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین که به هم دستی شمشیر گرفت ایران را فروغی بسطامی