سعدی شیرازی
غزلیات سعدی
غزل ۱۱: آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجا که شب آید سرای اوست بی خانمان که هیچ ندارد به جز خدای او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست چندان که می رود همه ملک خدای اوست آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند عارف بلا که راحت او در بلای اوست عاشق که بر مشاهدهٔ دوست دست یافت در هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست از دست دوست هر چه ستانی شکر بود سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست سعدی شیرازی