غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۴: دگر فریب بهارم سر جنون ندهد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دگر فریب بهارم سر جنون ندهد گل ست و جامه آلی که بوی خون ندهد گسسته تار امیدم دگر به خلوت انس به زخمه گله سازم نوا برون ندهد ز قاتلی به عذابم که تیغ و خنجر را به حکم وسوسه زهراب بی شگون ندهد بدان پری ست نیازم که بهر تسخیرش ز مهر دل به زبان رخصت فسون ندهد جنون مگو ادبش نیست بلکه خودداری ست که تن به همدمی عقل ذوفنون ندهد کفیل هوش خودم وقت می به بزم حبیب به شرط آن که ز یک قلزمم فزون ندهد به بوی گنج گزیدم خرابه ور نه جنون به هرزه ذوق دلاویزی سکون ندهد شریک کار نیاورد تاب سختی کار جواب ناله ما غیر بیستون ندهد به من گرای و وفا جو که ساده برهمنم به سنگ هر که دهد دل به غمزه چون ندهد؟ ترا به حربه چه حاجت نه آن بود غالب که جان به لذت آویزش درون ندهد؟ غالب دهلوی