غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۸: کو فنا تا همه آلایش پندار برد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کو فنا تا همه آلایش پندار برد از صور جلوه و از آینه زنگار برد شب ز خود رفتم و بر شعله گشودم آغوش کو بدآموز که پیغاره به دلدار برد گفته باشی که به هر حیله در آتش فگنش غیر می خواست مرا بی تو به گلزار برد باز چسبیده لب از جوش حلاوت با هم مرگ مشکل که ز ما لذت گفتار برد عشوه مرحمت چرخ مخر کاین عیار یوسف از چاه برآرد که به بازار برد شوق گستاخ و تو سرمست بدان رسوایی هان ادایی که دل و دست من از کار برد خونچکانست نسیم از اثر ناله من کیست کز سعی نظر پی به در یار برد تو نیایی به لب بام و به کوی تو مدام دیده ذوق نگه از روزن دیوار برد ناز را آینه ماییم بفرما تا شوق به تو از جانب ما مژده دیدار برد مژه ات سفت دل و رفت نگاه تو فرو کز ضمیرم گله سرزنش خار برد خاکی از رهگذر دوست به فرقم ریزید تا ز دل حسرت آرایش دستار برد می زند دم ز فنا غالب و تسکینش نیست بو که توفیق ز گفتار به کردار برد غالب دهلوی