غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۶۷: به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست چو ما به دام تمنای خود گرفتارست تمام زحمتم، از هستیم چه می پرسی؟ ز جسم لاغر خویشم به پیرهن خارست صلای قتل ده و جانفشانی ما بین برای کشتن عشاق وعده بسیارست ستم کش سر ناموس جوی خویشتنم که تا ز جیب برآمد به بند دستارست به شب حکایت قتلم ز غیر می شنود هنوز فتنه به ذوق فسانه بیدارست به قامت من از آوارگی ست پیرهنی که خار رهگذرش پود و جاده اش تارست بیا که فصل بهارست و گل به صحن چمن گشاده روی تر از شاهدان بازارست غمم شنیدن و لختی به خود فرو رفتن خوشا فریب ترحم چه ساده پر کارست فناست هستی من در تصور کمرش چو نغمه ای که هنوزش وجود در تارست ز آفرینش عالم غرض جز آدم نیست به گرد نقطه ما دور هفت پرگارست نگاه خیره شد از پرتو رخش غالب تو گویی آینه ما سراب دیدارست غالب دهلوی