صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۰: در دیست ز عشق او بجانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دردیست ز عشق او به جانم پیداست ز جسم ناتوانم این سوز ز جان رسید بر پوست از پوست به مغز استخوانم از نام و نشان خود گذشتم من بنده شاه بی نشانم برهان جلالت من اینست پیرم به تجلی و جوانم با آنکه جوانم آسمان را چون تیر گذشته از کمانم چون قاصد کعبه حضورم مقصود زمین و آسمانم تابنده آستان فقرم چرخست گدای آستانم با آنکه تنم ز عشق موئیست در پهلوی نفس پهلوانم در وادی ایمنم چو موسی بر گله خویشتن شبانم ای آنکه کنی به بحر و کان روی من گوهر بحر و زرکانم بگذشته ازین و آن و چون روح در صورت این و سر آنم من باز سپیدم و مهیاست بر ساعد شاه آشیانم پرورده نعمت حکیمم بر خوان وجود میهمانم از کوزه عیسی است آبم از سفره احمدست نانم با اینهمه قدر و جاه، فانی در مهدی صاحب الزمانم من نیستم اوست کیستم من پیداست صفای اصفهانم صفای اصفهانی