صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۵: امشب بکه مانم من اسرار همی گویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
امشب بکه مانم من اسرار همی گویم درد دل سودائی با یار همی گویم میسوزم ازین سودا بر خویش نمی بندم این درد که من دارم ناچار همی گویم خار غم عشقت را گویم بگل سوری ور گل نکند باور با خار همی گویم من دشمن گفتارم از غیر تو بیزارم چون با تو فتد کارم بسیار همی گویم من طبل نخواهم زد در زیر گلیم تن این نغمه منصوری بردار همی گویم در دشت شدم دیدم بر سبزه توئی سلطان زان مردک دهقان را سالار همی گویم اسرار خط سبزت سودای سر زلفت بر مور کنم پیدا با مار همی گویم بر بود ز من جان را عقل و دل و ایمان را آن زلف پریشان را طرار همی گویم بر گوش فلک گفتم بی پرده و شیدا شد بر قلب ملک زین پس هموار همی گویم ای شاهد هر جائی من نایم و تو نائی گر زیر همی سنجم گر زار همی گویم مقصود تو ای سالک با تست چه میگردی دیوانه نیم بالله هشیار همی گویم عشقش نبود حالی امیدی و آمالی این نغمه امسالی از پار همی گویم این آتش روشن را در دل نکنم پنهان بر نور همی خوانم با نار همی گویم نه شیخ دکان دارم نه شحنه بازارم با خر نبود کارم کز بار همی گویم من دوش چه خور دستم سودائی و سرمستم از دار دوئی رستم دادار همی گویم یامست می ذاتم در میکده وحدت لاغیرک فی داری دیار همی گویم گر یار همی خواهی از چشم صفا بنگر گوئی تو که با دریا دیوار همی گویم صفای اصفهانی