صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۹۲: یار می آید مرا همواره از هر سو بچشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یار می آید مرا همواره از هر سو بچشم آنچنان پیدا که نا پیداست غیر از او بچشم روی او را پرده پندارست چشم سر ببند چشم دیگر باز کن تا بنگری آن رو بچشم چشم خود دیدم که در سودای آن سرو بلند آنچنان گرید که گوئی جای دارد جو بچشم داشتم من بی گل و بی آب و بی لؤلؤی یار آب در اطراف و گل در دامن و لولو بچشم موی گفتی رسته از چشمم که دائم ریزد آب موی چبود ما را لجه آمو بچشم لجه آموست جاری بر رخم بی موی دوست کرد بیموئی مرا در عشق کار مو بچشم سرمه ئی کردیم وام از خاک پای پیر فقر کز پی دیدار دولت میکند جادو بچشم دیدم از آن سرمه آن خط و سر زلف بتاب در سر زلف بتاب آنروی را نیکو بچشم از نگاهی کشت ما را او ز نگاهی زنده کرد خوی ضد دارد بنازم انکه داد این خو بچشم شیر مردان را شکار از آهوان خفته کرد ماه مستم کش ز مخموری مباد آهو بچشم دست بر دل داشتم از درد کز تیر نگاه دست و دل را دوخت گوئی دست داد ابرو بچشم با سر زلف سیاهش روزگار دل مپرس دیده ئی روزی که بیند باز را تیهو بچشم من گدای وادی فقرم که دل را در هواش مینماید خار درویشی گل مینو بچشم ایکه گفتی یار میگوید بمیر از خویشتن تا ببینی روی من گر باز گوید گو بچشم یار را بینند گر بینند با چشم صفا زانکه دارد توتیای آستان هو بچشم صفای اصفهانی